نوشته شده توسط : nahal

1- چنانچه روزی از سر كار به منزل آمدید و مشاهده كردید كه همسرتان بر خلاف روزهای گذشته تمام كلماتی كه بر زبان می آورد با پسوند عزیزم همراه می باشد مثل : سلام عزیزم , خوبی عزیزم , خسته نباشی عزیزم و ... هشیار و آگاه باشید كه او صد در صد خواسته مالی از شما دارد , به همین دلیل به حربه ... كردن ( اشتباه كردید. منظورم خام كردن بود) متوسل شده است .

پس قبل از اینكه بتواند به مقصودش برسد و خواسته اش را مطرح نماید , شما پیش دستی كنید و به او بگویید :عزیز تر از جانم , یكم پول داری بهم قرضی بدی ؟









2- چنانچه درست چند روز مانده به روز زن , همسرتان به بهانه های واهی شما را به خیابان می كشاند و در حالی كه مشغول قدم زدن از جلوی یك طلا فروشی هستید , از علاقه شدیدش به گردنبند طلای چند كیلویی ! پشت ویترین با شما صحبت می كند , كاملا مطمئن باشید و ذره ای شك به خود راه ندهید كه همسرتان از حربه ای غیر مستقیم استفاده كرده و منظورش این بوده كه روز زن كه هدیه تان را باز می كند داخل هدیه با این گردنبند مواجه شود .

پس شما هم كاملا نرمال و با كمال آرامش به او بگویید : « عزیزم من واقعا از این مردایی كه روز زن به همسرهاشون طلا و جواهرات هدیه می دن متنفرم چون می خوان ارزش زن رو با پول قیاس كنن . به نظر من نفس عمل مهمه و با یك شاخه گل هم می شه اونو نشون داد . مگه نه ؟»









3- چنانچه لحظه ای كه از سر كار می آیید و درب منزل را باز می كنید , بر خلاف روزهای گذشته با عطر دلنگیز خورش قرمه سبزی كه در فضای منزل منتشر شده مواجه می شوید و صدای همسرتان را از داخل آشپزخانه می شنوید كه می گوید : «عزیزم امروز غذایی رو كه دوست داری برات پختم» شك نكنید كه همسرتان می خواهد از حربه نمك گیر كردن استفاده نماید و بعد از میل غذا حتما خواسته مالیش را مطرح خواهد كرد .

پس برای اینكه نمك گیر نشوید و محتویات جیبتان حفظ شود , جلوی شكمتان را بگیرید و بگویید : عزیزم من بیرون غذا خوردم.







4- چنانچه در ایام تابستان , قصد سفر به همراه همسرتان و با اتومبیل شخصی دارید , به طور یقین بدانید كه طبیعت زن جوری است كه اگر به او رو داده شود دلش می خواهد از هر شهر و روستا و دهستان و بخش و ده و دهكوره و .... كه عبور می كند , مقادیری از سوغات آن دیار را برای اهل خانواده اش به ارمغان ببرد .

پس چنانچه می خواهید كه سفر خوب و خوش و لذت بخشی را داشته باشید بدون اینكه پولی به سوغات داده باشید در ضمن از غرغر های همسرتان هم در امان بمانید , از همان ابتدای سفر , كمربند ایمنی صندلی همسرتان را طوری ببندید كه كاملا از روی دهان او عبور كند و آنرا طوری قفل كنید كه دیگر باز نشود .







5- و چنانچه روزی بعنوان یك نویسنده مشغول نوشتن یك چنین مطالبی برای صفحه سوسه بودید و مشاهده كردید كه همسرتان با یك لبخند تصنعی و در حالیكه در یك دستش وردنه و با یك دست دیگرش یك ساتور حمل می كند و دارد به سمت شما می آید , مسلما همسرتان قصد دارد از حربه زور در مقابل شما استفاده نماید

پس بدانید و آگاه باشید كه هیچ كدام از راهكارهای بالا در این لحظه به كمك شما نخواهد آمد و تنها راه فرارتان , پنجره پشت سرتان می باشد .

از من كه گذشت ولی به شما نصیحت می كنم كه همیشه به فكر چنین مواقعی باشید و هیچگاه در طبقات دوم به بالا خانه نگیرید !!!



:: بازدید از این مطلب : 1103
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 2 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


 

عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسوا عاشق اندر فن خود استادنیست

16.jpg


:: بازدید از این مطلب : 1009
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 2 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 

آسمان جای عجیبیست نمی دانستیم
عاشقی کار غریبیست نمی دانستیم

عمر مدیون نفس نیست نمی دانستیم
عشق کار همه کس نیست نمیدانستیم

m5.jpg


:: بازدید از این مطلب : 741
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 2 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
     
کشف درمان قطعی سرماخوردگی
 دانشمندان می‌گویند که به یک کشف تازه و تاریخی دست یافته‌اند که می‌تواند راه را برای تولید داروهای جدید جهت مقابله با بیماری‌هایی نظیر سرماخوردگی هموار کند.

به گزارش بی‌بی‌سی، متخصصان و دانشمندان تاکنون تصور می‌کردند که پادتن‌ها می‌توانند با حمله به ویروس‌ها در خارج از محیط سلول‌ها رشد و گسترش آنها را متوقف کنند، اما اخیرا در تحقیقات انجام‌شده در شورای تحقیقات پزشکی انگلیس مشخص شد که پادتن‌ها حتی می‌توانند از سلول‌ها گذر کرده و ویروس‌ها را در محیط سلول‌ها از بین ببرند.

دانشمندان می‌گویند: طول خواهد کشید تا راه‌های درمان جدیدی برای بیماری‌هایی نظیر سرماخوردگی پیدا شود. آنها می‌گویند البته نمی‌توان با پادتن‌ انواع ویروس‌ها را درون محیط سلول‌ها از بین برد و تنها می‌توان انواع خاصی از ویروس‌ها را نابود کرد.
حتی اکنون برخی از داروهای ضد‌ویروس نیز موجود است که با آنها می‌توان تا حدودی به درمان بیماری‌هایی نظیر ایدز پرداخت.

این کشف جدید که توسط دکتر جیمزلئو و همکارانش از دانشگاه کمبریج انجام گرفته نظریات قبلی مبنی بر مصون‌بودن ویروس سرماخوردگی در برابر پادتن‌ها در محیط سلول را باطل می‌کند. بنابر نتیجه این تحقیقات مشخص شده است که پادتن‌ها پس از ورود به سلول می‌توانند پروتئینی موسوم به TRIM21 را وادار به واکنش کنند که در نتیجه، این پروتئین ویروس سرماخوردگی را به سمت منطقه‌ای در سلول هدایت می‌کند که مختص از میان بردن عناصر ناخواسته است.

محققان می‌گویند: روند از بین بردن ویروس توسط پادتن درون سلول به سرعت اتفاق می‌افتد.
دکتر جیمز لئو می‌گوید: هم‌اکنون پزشکان با آنتی‌بیوتیک به مبارزه ویروس سرماخوردگی می‌روند و کمتر از داروهای ضد‌ویروس استفاده می‌کنند که با توجه به نتایج این تحقیق به‌نظر می‌سد باید مقادیر بیشتری از داروهای ضد‌ویروس در اختیار پزشکان قرار گیرد.

سرماخوردگی یک عفونت ویروسی مسری در راه‌های تنفسی فوقانی، بینی، سینوس‌ها، گوش‌ها، نای، حنجره و لوله‌هایی است که حلق را از داخل به گوش متصل می‌کنند.

دست‌کم 100ویروس وجود دارد که می‌توانند باعث سرماخوردگی شوند. این ویروس‌ها از راه هوا یا تماس، مثلاً دست دادن با فردی که سرماخوردگی دارد منتقل می‌شوند. زندگی در یک محیط شلوغ، مثل مدرسه، مهدکودک و پادگان، به‌خصوص اگر فردی مبتلا به سرماخوردگی در آنجا باشد، بروز عفونت را تسریع می‌کند. استرس، خستگی یا آلرژی (حساسیت عمومی بدن) ممکن است بدن را مستعد به ابتلا به سرماخوردگی کند.

می‌توان از سرماخوردگی پیش از ورود ویروس به بدن پیشگیری کرد؛ برای جلوگیری از انتقال ویروس این بیماری دستان خود را به‌خصوص پس از پاک کردن بینی، عطسه و سرفه‌کردن یا قبل از دست‌زدن به مواد‌غذایی بشویید. 
از رژیم غذایی سالم و متعادل که حاوی سبزی، میوه و به‌خصوص مرکبات باشد پیروی کنید.

پس از سرماخوردگی و پیش از مراجعه به پزشک نیز می‌توان جهت تسریع در بهبود نکاتی را رعایت کرد. رعایت این نکات ممکن است باعث شود افراد کمتر از قرص استفاده کنند و بیشتر خود را از راه طبیعی درمان کنند؛ البته ناگفته نماند که مراجعه به پزشک و رعایت توصیه‌های وی در این میان ضروری و الزامی است.

استفاده از آب نمک به‌صورت 2قطره داخل بینی باعث رفع گرفتگی بینی می‌شود. این کار را 3 تا 4 بار در روز می‌توانید انجام دهید، ولی نباید با شدت زیاد انجام شود چون ممکن است باعث رانده‌شدن میکروب‌ها به داخل گوش و گوش درد شود.

تخلیه کردن بینی بسیار مفید است. بینی کودکان را با دستگاه مکش ترشحات تخلیه کنید ولی از گوش پاک‌کن استفاده نکنید. استراحت در رختخواب ضروری نیست ولی باید از فعالیت شدید پرهیز کنید.

مایعات باید بیشتر مصرف شوند. مرکبات و فلفل دلمه‌ای مقادیر فراوان ویتامین ث دارند. فلفل باعث بازشدن سینوس‌ها و رقیق‌شدن ترشحات ریه می‌شود.

استفاده از یک حوله گرم و مرطوب روی صورت یا دوش‌گرفتن با آب داغ و استنشاق بخار گرم باعث مرطوب شدن مجاری تنفسی و بهبود التهاب آنها می‌شود. غرغره‌کردن باعث مرطوب شدن گلو و بهبودی موقت می‌شود. این کار را با استفاده از یک قاشق چایخوری نمک داخل یک استکان آب ولرم و روزانه حدود 4 بار انجام دهید.

برای کاهش خارش گلو یک‌قاشق چایخوری عسل و کمی آب لیمو و آب ولرم می‌تواند کمک کند.
سیگار نکشید؛ چرا که علاوه بر کاستن از قدرت سیستم ایمنی مژک‌های پاک‌کننده راه‌های هوایی را فلج می‌کند. در صورتی که فقط مبتلا به سرماخوردگی باشید و دچار فاصله عوارض آن مثل عفونت باکتریایی در گوش یا سینوس‌ها نیز نشوید در عرض 14-7 روز بهبودی حاصل خواهد شد.

بعضی بیماری‌های جدی مثل عفونت سینوس‌ها، برونشیت، مننژیت، گلو درد چرکی و آسم ممکن است ابتدا به شکل سرماخوردگی تظاهر کنند، بنابراین اگر علائم شدیدتری نسبت به علائم ذکر شده دارید یا هر روز علائم شدیدتر می‌شود به پزشک مراجعه کنید.

در آنفلوانزا، تب شدید است و چند روز طول می‌کشد. خستگی و درد بدن وجود دارد و ممکن است سایر علائم سرماخوردگی را نیز داشته باشد.

گلو درد همراه با ظاهر شدن لکه‌های سفید روی لوزه‌ها یا بزرگ شدن گره‌های لنفاوی گردن است. 
همچنین وجود سرفه طولانی (بیشتر از 10روز) سرفه‌ای که خلط ضخیم، زرد یا خاکستری رنگ دارد، لرز شدید، ظاهر‌شدن بثورات پوستی، درد دندان یا درد سینوس‌ها و خوب شیر‌نخوردن کودک، مراجعه به پزشک را ایجاب می‌کند.

 



:: بازدید از این مطلب : 1013
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 2 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

داستانی که در زیر نقل می شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» نقل کرده اند:

در این خاطره آمده است:«ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.

چاره ای نداشتیم. همۀ ایرانی ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم.

یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است... کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند...

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی شد به صورت سرود خواند.

بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه ها، عمو سبزی فروش را همه بلدید؟. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچه ها گفتند: آخر عمو سبزی فروش که سرود نمی شود.

گفتم: بچه ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم:«عمو سبزی فروش . . .. بله. سبزی کم فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله»

فریاد شادی از بچه ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می خواندیم. همۀ شعر را نمی دانستیم.

با توافق هم دیگر، «سرود ملی» به این صورت تدوین شد:

عمو سبزی فروش! . . . بله
سبزی کم فروش! . . . .. بله
سبزی خوب داری؟ . . بله
خیلی خوب داری؟ . . . بله
عمو سبزی فروش! . . . بله
سیب کالک داری؟ . . . بله
زال زالک داری؟ . . . . . بله
سبزیت باریکه؟ . . . . . بله
شبهات تاریکه؟ ... . . . . بله
عمو سبزی فروش! . . . بله


این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک شکل و یک رنگ از مقابل امپراطور آلمان ، «عمو سبزی فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت.»



:: بازدید از این مطلب : 942
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 2 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

روزانه 10 تا 30 دقیقه به قدم زدن بپردازید، و در این حین لبخند بزنید. این برترین داروی ضد افسردگی ست.

2- حداقل 10 دقیقه در روز با خود خلوت کنید

3- با استفاده از ویدئو برنامه های تلویزیونی آخر شب و مورد علاقه تان را ضبط کنید، و خواب بیشتری کنید.

4- صبحها که از خواب بیدار می شوید این جمله را کامل و تکرار کنید: « امروز قصد دارم....»

5- با سه Eزندگی کنید؛ Energy(انرژی)، Enthusiasm(شوق)، Empathy(فهم و همدلی با دیگران)، و همینطور با سه Fیعنی Faith(ایمان)، Family (خانواده) و Friends(دوستان).

6- امسال بیشتر از سال پیش به تماشای فیلمهای عمومی (مناسب برای تمام
سنین)، بازی با دوستان و خواندن کتاب بپردازید.

7- زمانی را به مراقبه و نیایش اختصاص دهید. اینها سوخت روزانه برای انجام زندگی پر مشغله مان را فراهم می کنند.

8- با افراد بالای 70 و زیر 6 سال اوقات بیشتری صرف کنید.

9- وقت بیداری بیشتر رویا ببینید.

10- از غذاهایی که از گیاهان و درختان بار می آیند بیشتر مصرف کنید، و ازآنها که در کارخانه ها تولید می شوند کمتر.

11- مقداری چای سبز و مقادیر بسیار فراوان تری آب بنوشید. ایدا اریزا (نوعی زغال اخته آبی رنگ)، غذاهای دریائی، گل کلم، بادام و گردو و خشکبار مصرف کنید.

12- تلاش کنید هر روز حداقل سه نفر را به لبخند وادارید.

13- از خانه گرفته تا داخل ماشین و روی میز کار همه را مرتب و تمیز کنید، بگذارید انرژی تازه ای وارد زندگیتان شود.


14- انرژی پرارزشتان را بر سر شایعه سازی، هیولاهای انرژی خوار، مسائل مربوط به گذشته، افکار منفی و یا آنچه بدان کنترل ندارید هدر ندهید. در عوض انرژیتان را صرف همین لحظه مثبت اکنون کنید.

15- این را فهم کنید که زندگی یک مدرسه است و شما اینجائید تا بیاموزید، تا همه امتحانهایتان را بگذرانید. مشکلات تنها بخشی از این دوره آموزشی اند که درست مثل کلاس درس جبر می آیند و می روند، منتها درسهائی که از این کلاس فراگرفته می شود عمری با شما باقی خواهد ماند.

16- صبحانه تان را چون یک شاه، ناهارتان را چون یک شاهزاده و شام تان را چون بچه دانشگاهی ای بخورید که کارت اعتباریش ته کشیده باشد.

17- بیشتر لبخند بزنید و بیشتر بخندید. این هیولاهای انرژی خوار را ازتان دور نگه خواهد داشت.

18- زندگی چندان عادلانه به نظر نمی رسد، با این حال زیباست.

19- زندگی کوتاه تر از آنیست که وقتمان را صرف تنفر از دیگران کنیم.

20- خودتان را خیلی جدی نگیرید، دیگران هم اینکار را در مورد شما نمی کنند.

21- مجبور نیستید همه بحث ها و منازعات را به نفع خود تمام کنید. با مخالفتها موافقت کنید.

22- با گذشته تان از در سازش در آئید، آنوقت دیگر اکنونتان را خراب نخواهید کرد.

23- زندگی تان را با زندگی دیگران مقایسه نکنید. شما از موضوع و هدف این سفر آنها هیچ نمی دانید.

24- از شمع هایتان استفاده کنید، خوشگل ترین ملافه تان را کنار نگذارید، برای روز مبادا و یا روزی خاص نگه شان ندارید، امروز همان روز بخصوص است.

25- جز شما کس دیگری مسئول خوشبختی تان نیست.

26- همه باصطلاح بدبختیها را با این جمله قالب دهید: «آیا تا پنج سال آینده، هیچ اهمیتی خواهند داشت؟»

27- همه را به خاطر هر چیز و همه چیز ببخشید.

28- افکار مردم در مورد شما، هیچ ربطی به شما ندارند.

29- زمان ، حلال همه مشکلات است. به همه چیز زمان دهید، زمان.

30- یک موقعیت هر چقدر خوب یا بد، بالاخره تغییر می کند.

31- زمان بیماری، این شغل نیست که به دردتان می رسد،خانواده ودوستانتان هستند. با آنها با مهربانی در تماس باشید.

32- از شر هر آنچه سودمند، زیبا و شادی بخش نیست، خلاص شوید.

33- حسادت هدر دادن وقت است. شما الان به همه آنچه نیاز دارید رسیده اید

34- بهترینها هنوز در راه اند. كمی صبر كنید...

35- هر حسی که می خواهید داشته باشید، بلند شوید، شیک کنید و بزنید بیرون.

36- کار درست را انجام دهید!

37- اغلب با خانواده در تماس باشید.

38- شبها قبل از خواب این جمله را کامل و تکرار کنید: «به خاطر... ممنونم.» «امروز به ... دست یافتم.»

39- یادتان باشد، برکتهای زندگی آنقدر هست که استرس و نگرانی را بدان راهی نباشد.

40- از سفر لذت ببر. یادت باشد که این دیزنی ورلد Disney Worldنیست و تو هم در پی یک گشت و گذار کوتاه نیستی. بهترین استفاده را از آن کنید و از سفرتان لذت ببرید.

 

روزانه 10 تا 30 دقیقه به قدم زدن بپردازید، و در این حین لبخند بزنید. این برترین داروی ضد افسردگی ست.

2- حداقل 10 دقیقه در روز با خود خلوت کنید

3- با استفاده از ویدئو برنامه های تلویزیونی آخر شب و مورد علاقه تان را ضبط کنید، و خواب بیشتری کنید.

4- صبحها که از خواب بیدار می شوید این جمله را کامل و تکرار کنید: « امروز قصد دارم....»

5- با سه Eزندگی کنید؛ Energy(انرژی)، Enthusiasm(شوق)، Empathy(فهم و همدلی با دیگران)، و همینطور با سه Fیعنی Faith(ایمان)، Family (خانواده) و Friends(دوستان).

6- امسال بیشتر از سال پیش به تماشای فیلمهای عمومی (مناسب برای تمام
سنین)، بازی با دوستان و خواندن کتاب بپردازید.

7- زمانی را به مراقبه و نیایش اختصاص دهید. اینها سوخت روزانه برای انجام زندگی پر مشغله مان را فراهم می کنند.

8- با افراد بالای 70 و زیر 6 سال اوقات بیشتری صرف کنید.

9- وقت بیداری بیشتر رویا ببینید.

10- از غذاهایی که از گیاهان و درختان بار می آیند بیشتر مصرف کنید، و ازآنها که در کارخانه ها تولید می شوند کمتر.

11- مقداری چای سبز و مقادیر بسیار فراوان تری آب بنوشید. ایدا اریزا (نوعی زغال اخته آبی رنگ)، غذاهای دریائی، گل کلم، بادام و گردو و خشکبار مصرف کنید.

12- تلاش کنید هر روز حداقل سه نفر را به لبخند وادارید.

13- از خانه گرفته تا داخل ماشین و روی میز کار همه را مرتب و تمیز کنید، بگذارید انرژی تازه ای وارد زندگیتان شود.


14- انرژی پرارزشتان را بر سر شایعه سازی، هیولاهای انرژی خوار، مسائل مربوط به گذشته، افکار منفی و یا آنچه بدان کنترل ندارید هدر ندهید. در عوض انرژیتان را صرف همین لحظه مثبت اکنون کنید.

15- این را فهم کنید که زندگی یک مدرسه است و شما اینجائید تا بیاموزید، تا همه امتحانهایتان را بگذرانید. مشکلات تنها بخشی از این دوره آموزشی اند که درست مثل کلاس درس جبر می آیند و می روند، منتها درسهائی که از این کلاس فراگرفته می شود عمری با شما باقی خواهد ماند.

16- صبحانه تان را چون یک شاه، ناهارتان را چون یک شاهزاده و شام تان را چون بچه دانشگاهی ای بخورید که کارت اعتباریش ته کشیده باشد.

17- بیشتر لبخند بزنید و بیشتر بخندید. این هیولاهای انرژی خوار را ازتان دور نگه خواهد داشت.

18- زندگی چندان عادلانه به نظر نمی رسد، با این حال زیباست.

19- زندگی کوتاه تر از آنیست که وقتمان را صرف تنفر از دیگران کنیم.

20- خودتان را خیلی جدی نگیرید، دیگران هم اینکار را در مورد شما نمی کنند.

21- مجبور نیستید همه بحث ها و منازعات را به نفع خود تمام کنید. با مخالفتها موافقت کنید.

22- با گذشته تان از در سازش در آئید، آنوقت دیگر اکنونتان را خراب نخواهید کرد.

23- زندگی تان را با زندگی دیگران مقایسه نکنید. شما از موضوع و هدف این سفر آنها هیچ نمی دانید.

24- از شمع هایتان استفاده کنید، خوشگل ترین ملافه تان را کنار نگذارید، برای روز مبادا و یا روزی خاص نگه شان ندارید، امروز همان روز بخصوص است.

25- جز شما کس دیگری مسئول خوشبختی تان نیست.

26- همه باصطلاح بدبختیها را با این جمله قالب دهید: «آیا تا پنج سال آینده، هیچ اهمیتی خواهند داشت؟»

27- همه را به خاطر هر چیز و همه چیز ببخشید.

28- افکار مردم در مورد شما، هیچ ربطی به شما ندارند.

29- زمان ، حلال همه مشکلات است. به همه چیز زمان دهید، زمان.

30- یک موقعیت هر چقدر خوب یا بد، بالاخره تغییر می کند.

31- زمان بیماری، این شغل نیست که به دردتان می رسد،خانواده ودوستانتان هستند. با آنها با مهربانی در تماس باشید.

32- از شر هر آنچه سودمند، زیبا و شادی بخش نیست، خلاص شوید.

33- حسادت هدر دادن وقت است. شما الان به همه آنچه نیاز دارید رسیده اید

34- بهترینها هنوز در راه اند. كمی صبر كنید...

35- هر حسی که می خواهید داشته باشید، بلند شوید، شیک کنید و بزنید بیرون.

36- کار درست را انجام دهید!

37- اغلب با خانواده در تماس باشید.

38- شبها قبل از خواب این جمله را کامل و تکرار کنید: «به خاطر... ممنونم.» «امروز به ... دست یافتم.»

39- یادتان باشد، برکتهای زندگی آنقدر هست که استرس و نگرانی را بدان راهی نباشد.

40- از سفر لذت ببر. یادت باشد که این دیزنی ورلد Disney Worldنیست و تو هم در پی یک گشت و گذار کوتاه نیستی. بهترین استفاده را از آن کنید و از سفرتان لذت ببرید.



:: بازدید از این مطلب : 1153
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 2 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

خدایا جرأتم ده تا بگویم راز دل با او

            همان اویی که می‌‌خواهم همه هستی برای او

همان که برده از من تاب و عشق و هوش

            همانی که مرا کردست با عطر تنش مدهوش

الهی قدرتم ده تا نگردد سست زانویم

            به وقت دیدن رویش نگردد سست پاهایم

الهی قدرتم ده تا زبانم در دهان چرخد

            زبانم بهر نام او درون این دهان چرخد

همه افکار من او شد ز بعد دیدن روی‌اش

            نمی‌دانم چگونه بایدم رفتن سر کوی‌اش

خیال من پریشان است و در سینه غمی دارم

            از این آشوب و این ترس و از این تردید بیزارم

خدا یا بیش از این بازی نکن با من نیازارم

            کز این تکرار هر روزه، ازاین بازی بیزارم



:: بازدید از این مطلب : 1029
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 2 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

من از تنهاییِ با تو ، از این تكرار می ترسم
تو باشی، غم شود بر هستی ام آوار می ترسم
شده پروانه عشقت ، رها از پیله ی تردید
چرا امشب هم از پیله، هم از این تار می ترسم
تمام دلخوشی هایم شده از تو نوشتن ها
ولی دیگر، من از این دفتر و خودكار می ترسم
چه زیبا گفته بودی تو ، نباشی بی تو می میرم
نكردم باورش زیرا من از انكار می ترسم
قرار و كافه و قهوه ،دوباره صندلی خالی است
من از پایانِ تلخ و حسرتِ دیدار می ترسم



:: بازدید از این مطلب : 1140
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 2 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

منو حالا نوازش کن ، که این فرصت نره از دست

شاید این آخرین باره ، که این احساس زیبا هست

منو حالا نوازش کن ، همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید ، به دنیای تو برگردم

هنوزم میشه عاشق بود ، تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش ، اگر چه دیگه وقتی نیست

نبینم این دم آخر، تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم ، میدونم قسمتم اینه

تو از چشمای من خوندی ، که از این زندگی خستم

کنارت اونقدر آرومم ، که از مرگ هم نمیترسم

تنم سرده ولی انگار ، تو دستای تو آتیشه

خودت پلکامو میبندی و این قصه تموم میشه

هنوزم میشه عاشق بود ، تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش ، اگر چه دیگه وقتی نیست

نبینم این دم آخر، تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم ، میدونم قسمتم اینه!



:: بازدید از این مطلب : 913
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 2 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

وقتی ما بچه بودیم...

صف، روپوش مدرسه، ماشین، خامه گاوی، بخاری نفتی

صبح ساعت ۷ از خواب بیدار می شدیم، گاز نبود که. بخاری نفتی پت پت می کرد، سر چراغ علاءالدین هم یه قوری زرد بود، چایی صبحونه مون بود.

یه شیشه شیرایی هم بود صفی می دادند، با در آلومینیومی،.  صبونه می خوردیما…. بربری تازه، پنیر تبریزی (در پاره ای از مواقع حلوا شکری عقاب) کره پاک، خامه گاوی( یه سری خامه های صبحانه بودن که روش عکس یه گاو کشیده بود، قیمتشم ۲ تومن ۵ زار بود)

یه چای شیرینم آخرش می خوردیم، سردم نمی شد لا مصب، دیرمون شده بود، آخرشم همیشه می ریختیم تو نعلبکی یخ یخ می خوردیم می رفتیم مدرسه.
حالا رسیدیم مدرسه، ۱۰ دیقه دیر رسیدی که خازن جهنم واستاده جلو در نمیذاره بری سر صف، باید واستی خط کش بخوری بعد بری، ولی اگر بچه خوبی باشی می ری سر صف. (یه وقت فک نکنید من از اون تنبلا بودما)

با توجه به اینکه نگارنده مطلب از جمعیت ذکور است، انتظار بیجایی است اگر بخواهید در مورد مانتو صحبت کند.

ما هم البته نوعی از آنها را داشتیم؛ بهش می گفتن «روپوش» یه لباس سورمه ای(عموما) بود که همون ماه مهر می پوشیدیم، بعدش ناظمم بی خیال می شد و همه لباسای خودشونو می پوشیدن.

تابستون موهامون بلند می شد، حال می کردیما، ژل که نبود اون موقع، آب شونه می کردیم، تخت فرق یه ور می خوابوندیم کف سرمون، می رفتیم مدرسه و با صحنه زیر روبرو می شدیم.

این شاید برای بچه های امروزی زیاد موضوع ترسناکی نباشه، ولی ما می فهمیم معنیش چی بود. آقا ناظم میومد تا موهامونو وسطش چارراه بندازه.

عقلمونم نمی رسید که نمی تونه، فقط بهمون نشون میداد و میگفت تا فردا نزنید، وسط کله تون یه «چارراه» باز میکنم. فردا میرفتیم سلمونی آقا ولی، همه همکلاسیامونم اتفاقا اونجا بودن. موهامونو باید با ۴ میزدیم، بعضیا زرنگی می کردن با ۶ میزدن، باید دوباره می رفتن با ۴ میزدن.

بعد که همه از دم کچل می شدیم تو اون سوز مهر ماه، واه واه، تازه صبح باید ساعت ۷ صبح میرفتیم سر صف وای میستادیم.

یکی میرفت پشت بلندگو قرآن بخونه. بچه ها فک می کردن هرکی بسم الله الرحمن الرحیم رو بگه «بیسمی الله ی رحمانی رحیم» خیلی با صوت می خونه! خلاصه، مراسم قرآن تموم میشد.

ای وای، از جلو نظامو نگفتیم، الان نمیدونم هنوزم هست یا نه، ولی برای حفظ صف ها، باید به اندازه یه دست از جلوییمون فاصله می گرفتیم. انقد خوب بود اول صف میافتادی، با همه فرق داشتی، چون تو نظام نمی گرفتی. بعد از از جلو نظامم خبر دار بود.

بعد میرفتیم صف به صف  تو کلاس، مبصر صف که عین حالو می کرد، باقی بچه ها هم نظامشونو تا جلو چش ناظم نگه میداشتن، از جلو چشش رد میشدن، صف بهم می خورد، انگار تو کلاس حلوا خیرات می کنن، جالبه میرفتن تو کلاس، بعد هی «آقا اجازه، دستشویی داریم»، «آقا اجازه، بریم آب بخوریم» و… ولی حال میدادا… حیاط خلوت…

وسطیا زیر میز

وقتی ما می رفتیم مدرسه، از این صندلی تکیا و … نبود که. یه سری نیمکت درب داغون بود، مال دوره تیرکمون شاه، جمعیتم زیاد، تو هر کلاس ۵۰ نفر چپیدن، نیمکتای دو نفره روش ۳ نفر، بعضی وقتا ۴ نفرم نشستن. خوش شانسا کوتوله ها بودن، که همیشه میز اول می شستن، بد بخت بودی اگر قدت بلند بود، همیشه ته کلاس بودی.

این برنامه مبصر چهار ساله کلاس(محب اهری معلم بود توش) رو نیگا می کردیم، کلاس تمیز… رو نیم کتا دو نفری نشستن، ای حسرت می خوردیم. به شخصه آرزوم بود بفهمم این کدوم مدرسه ست انقد خوشگله!

از بحث دور نشیم، امتحان بود بدبخت بودیم. یه ورق امتحانی هایی بود ۲ تومن میدادن، بالاش آبی بود نوشته بود: به نام خدا، برگه امتحانی، نام نام خانوادگی، کلاس و… دو برگی بود.

معلم سوالا رو می گفت، می نوشتیم، بعد وسطی می رفت زیر میز، میشست، دو نفرم این ور و اون ورش میشستن. که تقلب نشه، البته وسطیه واقعا موجود خوشبختی بود.

میزای چهار نفری هم یکیشیون روزنامه مینداخت زمین، میشست زمین.

هنر
ما واقعا کودکان هنرمندی بودیم. از هر انگشتمون یه هنر می بارید. در اینجا بخشی از هنرهامون رو براتون بازگو می کنیم.


صفحه خوشنویسی: واه واه، یعنی عزا، یعنی جز جیگر، به شخصه حاضر بودم ۲۰ صفحه مشق بنویسم، اونم نه هر مشقی ها…  همیشه سر این خوشنویسی خانوم افرا و خانوم ارباب و بعدها آقای کرباسی بهم گیر میدادن، مامان بزرگم می گفت میخواد دکتر شه، بنده خدا نمیدونست، قراره خبرنگار بشم!!

نقاشی: ما زنگ نقاشی هم داشتیم، بچه پولدارای کلاس، یه سری کتاب ارژنگ داشتن، توش برگ و سیب و عکس آدم یاد داده بود. ما خودمونو از کلاس اول تا کلاس چهارم کشتیم یکی برامون نخریدن. نتیجه چی میشد؟ هیچی، اونا از رو مینداختن می کشیدن، مام یه عکس نردبون کج کوله و یه خونه می کشیدم، وسطشم پاک می کردیم، پاک نمیشد، بعد توف میزدیم، دوباره پاک می کردیم، کثافت دنیا رو ور میداشت.

یه سری پاک کن جوهری هاییم بود، نمیدونم، چرا ما از اول تحصیل تا آخرش(حتی همین الان) به عینه می دیدم که اینا همیشه ورقو پاره می کنن، بازم باهاشون پاک می کردیم، این مرحله آخر بود که نقاشی به باد فنا می رفت.
مداد رنگی شش رنگ پارس(که همیشه نوکش می شکست) مازیک شش رنگ(با اون آقا نقاشه که ریش پرفسوری داشت) آب رنگ آریا رو فراموش نکنید. مایه دار های کلاس هم مداد رنگی جعبه فلزی داشتن(کوفتشون شه!)

هنرهای تجسمی: خمیر بازی آریا داشتیم. باهاش همه چی درست می کردیم. منتها در روز اول، شش رنگ خمیر بازی درست بودن. در روز دوم، رنگ زرد به آبی متمایل و قرمز به زرد می گروید. بعد از یک هفته، یک مشت خمیر بازی داشتید به رنگ سورمه ای پر رنگ. تعجب نکنید، وقتی گلدون، به پرتغال مبدل میشد، خمیرا به هم می چسبیدن.

لوازم التحریر

بد نیست کمی برای بچه هاتون از اون روزها تعریف کنید.

از روزایی با این دفتر ها، ۴۰ برگ، ۶۰ برگ، ۱۰۰ برگ. همه از دم یکی. برای اینکه در اون دنیای کودکی تفاوت های فردیمون رو به رخ بکشیم، جلد دفترامونو کادو می کردیم. یعنی ما برای اینکه یه دفتر داشته باشیم چند مرحله رو میگذروندیم: خرید دفتر، جلد کردن(با کاغذ کادو) بعد نایلون کردن. این مراسم جلد کردن و نایلون کردن هم برای خودش تخصص هایی داشت که در این مجال نمی گنجد.


البته بی انصاف نباشیم، یه سری دفترا هم بودن که ما می گفتیم جلد چرمی(غریبه که نیست پلاستیکی بودن) به رنگ های: قهوه ای، زرشکی و سیاه(طوسی هم داشت)

بعد از جلد کردن، نوبت به خط کشی می رسید. یه خط قرمز، یه خط آبی، کنار دفترا می کشیدیم(هنوزم نفهمیدم کاربردش چی بود) در اواخر دهه ۶۰ خط کش های آپشن دار خارجی هم به بازار آمد، یک طرف خط کش صاف بود، طرف دیگه ش موج داشت، که با این تکنولوژی جدید، ما تونستیم بالاخره دفترهامونو شیک تر و بروز تر کنیم.

عکس برگردون هم می زدیم رو گوشه دفترامون، روشم با یه برچسبایی که دورشون آبی بود، می نوشتیم: «فلانی فلانی » زیرشم می نوشتیم«کلاس ۲ الف» اول سال دفترا نو… تمیز، بیا آخر سالو ببین، از آخرش ورق می کندیم، از اولش کنده میشد. دفتر چهل برگ به خاطر ساخت صنایع دستی(کشتی، جت، نمکدون برای بازی، گلوله نوعی اسلحه سرد با لوله خودکار و…) نصف دفتر به باد فنا می رفت.

تراش نقش ویژه ای در کلاس ایفا می کرد. هم نوک مداد رو تیز می کرد، هم واسطه رفتن پای سطل آشغال بود. وسطای کلاس که حوصله مون سر می رفت یه دفعه خود به خود نوک مدادمون می شکست(الله اکبر قدرت الهی…) بعد می گفتیم: «خانوم اجازه، مدادمون شیکست» می رفتیم پای تخته کنار سطل اشغال، تازه کلیم شکلک تا مدادمونو بتراشیم در میاوردیم.

تراش نبود که… این همه تنوع دارن امروز تراشا، یه مدل تراش گرد بود، یه مدل تراش چهار گوش، یه مدلم آخرا اومد میگفتن تراش آهنی(یا آلمانی) تراش گردا که معمولا یا زرد بودن یا زرشکی، با کمک پوست پرتغال و نارنگی، می تونستن نخ هم درست کنن( فرمولشو نمیگم، یه رازه بین رفقای دهه ۶۰)



:: بازدید از این مطلب : 902
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 2 آذر 1389 | نظرات ()