نوشته شده توسط : nahal

وضعیت این گونه می باشد.سکوت....... جوابهای سربالا......پریشان خاطری........ در این شرایط می‌خواهید موی سر خود را بکنید. واقعا دیگر فکری به ذهن تان نمی‌رسد که چه بکنید. عذر خواهی از همسر یا نامزدتان ممکن است مشکل به نظر برسد بخصوص زمانی که بر سر مسئله یا موضوعی با هم چندین بار مخالفت مرده باشید و ممکن است در خود توان گفتن متاسفم را نبینید. هر چند هر کاری را که فکر می‌کردید به او می‌فهماند از کرده خود پشیمان هستید را انجام داده اید.این مطالب چندین روش جهت عذر خواهی مطرح شده است این به روش ها حل و فصل نمودن اختلافات و عبرت گرفتن از تجارب خواهد انجامید.
1- انتقاد را با گشاده رویی بپذیرید

در مجادله‌ای که هر دوی شما تصور می‌کنید حق با شماست و مشکل مربوط به طرف مقابل می‌باشد به ویژه اگر قبلا نیز مکررا بر سر موضوع فعلی بحث کرده اید, لطفا انتقاد همسر خود را با روی باز و به راحتی گوش کنید.

2- آنتراک دهید

در اوج بحث فشار خونتان بالا می رود و تپش قلبتان بالا می رود و ممکن است چیز هایی بگویید که لزوما بیان آنها منظوری ندارید . همیشه به مکانی خلوت نیاز دارید که در آن از هم جدا شده آرام گرفته و افکار خود را جمع کنید.

3- گذشته را یاد آوری نکنید

به چیزی که اکنون در حال روی دادن است توجه کنید . اتش آور معرکه شدن راهی به جایی نخواهد برد و با فراموش کردن گذشته زودتر به توافق می رسید.

4- به او بگویید که دشمن اش نیستید

اگر به آرامی در مورد موضوعی بحث می کنید و همسرتان به یکباره صدایش را بالا برده و از کوره در می رود کافی است به طرفش رفته و او را نوازش کنید دست خو را به آرامی در دستش قرار دهید تا بفهمد که این مجادله بی اهمیت است

5- محیط دور برتان را درست کنید

محیط اطراف تاثیر مستقیمی روی احساسات ما دارد. عصبانیت یک دستش قرار دهید تا بفهمد که این مجادله بی اهمیت است.احساس خشن است اما با مراقبت همراه با توجه محبت آمیز همیشه می توان آن را کنترل کرد.

6- مشکل ترین کلمه را به زبان بیاورید

یک عذر خواهی واقعی می تواند یکی از دشوارترین پیشنهاداتی باشد که ما ارائه می دهیم! بر خلاف تصور عموم همه افراد قادر به زبان آوردن این کلمه بوده و تا به حال هیچ کس بعد از گفتن آن غش نکرده است.

7- جمله ای دلپذیر به او بگویید

گاهی اوقات فراموش کردن حرفهای آزار دهنده کسی که دوستش دارید مشکل به نظر می رسد اما اگر چیزی قابل تعریف را باآن بیاموزید روبه رو شدن با مسائل بسیار آسان تر خواهد شد.

8- بگویید که دوستش دارید.

هنگامی که می خواهید به حالت اشتی و صلح برگردید به دوستتان بگویید که دوستش داردی. اطمینان دادن در مورد این موضوع که احساس شما نسبت به همسرتان هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی تغییر نخواهد کرد,بسیار خوب است.

9- برای عصر برنامه ریزی کنید

بعد از اینکه در خانه اوضاع آرام شد برای آزاد شدن فکرتان از مجادله برای انجام فعالیت تفریحی آماده شوید اگر همسر یا نامزدتان قبلا برای رزرو بلیط سینما یا هر چیزی اقدام می کرد این بار شما پیش قدم شوید و این کار را انجام دهید.

10- ببخشید و فراموش کنید
عذر خواهی تنها به این معناست که بگویید متاسفید بلکه باید آن اتفاق را برای همیشه فراموش کنید. در حقیقت فراموشی باعث می گردد که مسئله مورد نظر راه بازگشت و سرایت دوباره به رابطه تان را نداشته باشد.



:: بازدید از این مطلب : 1239
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

18323_393.jpg



:: بازدید از این مطلب : 1321
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

زمانی که ناراحت و افسرده هستیم چه کاری انجام دهیم تا درونمان شاد شود؟ آیا برایتان لحظاتی پیش آمده است که نمی دانید چه کاری باید انجام دهید؟

اما خوش‌گذرانی هم آدابی دارد که خیلی از ما نمی‌دانیم و با اینکه دل‌مان می‌خواهد خوشی بگذرانیم، بدتر حوصله‌مان سر می‌رود و حال‌مان از هر چه مهمانی و سفر است به هم می‌خورد. خلاصه اگر می‌خواهید خوش بگذرانید و آدم خوش‌‌مشربی باشید، این پیشنهادها را به کار بگیرید!

• شوخی‌های به‌جا:
افراد خوش‌مشرب و اجتماعی اصل و قاعده شخصی مربوط به خودشان را دارند. برای هر آدمی خوش‌گذرانی و خوش بودن در چارچوب خود آن آدم می‌گنجد. شاید شما در محیط‌های خیلی شلوغ و پر از موسیقی احساس شادمانی کنید و من با دیدن تعداد آدم محدودی در طبیعت بدون هیچ سر و صدای اضافی!
شاید شما دوست داشته باشید دسته‌جمعی و با دوست و فامیل به دید و بازدید بروید و من ترجیح بدهم تنها و یا با یکی از دوستان نزدیک و افراد فامیل به مهمانی بروم!
دوم اینکه شوخی‌های من و شما با همدیگر تفاوت دارد چون شخصیت من و شما با هم تفاوت دارد و دیگران هم توقع شوخی‌های متفاوتی را از ما دارند و یک شبه نمی‌توانند باورشان را نسبت به ما تغییر دهند. شاید شما امسال بتوانید کمی با لحن صمیمانه‌تر با افراد برخورد کنید – کاری که سال پیش نمی‌کردید- یا افراد را با اسم کوچک‌شان و یا با پسوند جان صدا کنید، در حالی که پیش از این از صدا کردن نام آنها گریزان بودید.
این کار می‌تواند کم‌کم فضا را عوض کند و دیگران را به شما و شما را به دیگران نزدیک‌تر کند اما تغییر یکباره رفتار مثلا شوخی‌هایی که تا به حال با همدیگر نداشتید مثل هُل دادن همدیگر و مسخره کردن لباس پوشیدن یکدیگر نه تنها موجب صمیمیت بیشتر و فضای بهتر در مهمانی نمی‌شود که موجب یک دعوا و دلخوری می‌شود. پس این نکته را به خاطر داشته باشید که آدم‌های خوش‌مشرب شوخی‌ها و رفتارشان را نسبت به زمان، مکان و شخص می‌سنجند.

• انتظارهای به جا:
آدم‌های بامزه دوست داشتنی و جالب‌اند. اما چرا؟ خیلی از آنها ذاتا یک کمدین هستند و خلاقیت زیادی در بیان خاطرات جالب و بامزه دارند. آنها سعی می‌کنند دوستان‌شان را بخندانند. شخصیت‌شان جالب است، در ذهن‌شان آدم‌ها با کاریکاتورهای‌شان قدم می‌زنند، خیلی از تصاویر ساده به نظرشان خنده‌دار می‌آید چون جور دیگری دیده می‌شود و این ویژگی را همه ندارند و نمی‌توانند این‌گونه باشند. این انتظار را از خودتان داشتن – که شخصیتی جدی دارید- اشتباه و نشدنی است و اشتباه‌تر این است که بخواهید دیگران مثل همسر،‌ پدر و ... دیگر نزدیکان شما این‌گونه باشند. نمی‌توان انتظار تغییر خیلی بزرگ را داشت، تغییری در حد تغییر شخصیت!


• فیلم‌نامه‌های شاد و مفرح:
مردم خوش‌مشرب همچنین استعداد خاصی در وارد کردن افراد به داستان‌ها و جریان‌های شاد دارند. بعضی از آنها مکان‌هایی را می‌شناسند که برای سفر کردن خیلی جالب و خوب است. بعضی‌های‌شان بازی‌هایی را سراغ دارند که جذاب و جدیدند. بعضی دیگر همیشه 2، 3 فیلم خوب در آستین دارند. گاهی هم خود جریان‌ساز قضیه‌ای می‌شوند مثل مهمانی‌های عجیب و غریب، خبر دادن تولد، سالگرد ازدواج و حتی سالگرد مرگ عزیز فردی به دیگران، آنها با این کارهای خود درخواستی می‌کنند و باعث می‌شوند وقتی شماره تلفن‌شان روی صفحه تلفن شما می‌افتد با هیجان گوشی را بردارید و ناخودآگاه لبخندی بر لب‌تان بنشیند.

• کنار زدن میله‌های پنجره:
خیلی از ما مدام در حال حفاظ درست کردن برای خودمان هستیم. منظورم چیست؟ مثلا دل‌مان می‌خواهد لباسی برای خودمان بخریم و با اینکه خیلی هم دل‌مان می‌خواهد این خرید را انجام بدهیم اما فکر فردا و پس فردا و پس‌انداز هزینه نمی‌گذارد حتی یک خرید کوچک دل‌خوش‌کنک را برای خودمان انجام بدهیم، در حالی که آدم‌های خوش‌مشرب اصولا ما را متقاعد می‌کنند که با کمی ولخرجی یا یکی دو ساعت مرخصی اتفاق زیادی برای ما نمی‌افتد. آنها پنجره‌ای را رو به ما باز می‌کنند که ما از ترس دزد و برف و باران و توپ بچه همسایه، با چوب و آهن روی‌اش را پوشانده‌ایم، غافل از اینکه باز کردن این پنجره و آمدن هوا به داخل خانه، چه‌ها که نمی‌تواند با حال ما بکند!

• شادمانی که هدف است:
بعضی از افراد به صورت طبیعی زمان برای شادی و خوش‌گذرانی و خوش بودن دارند اما خیلی‌ها هم این موقعیت را ندارند. مثلا فلانی پول زیادی دارد و با آن به سفرهای خیلی مهیج می‌رود اما من که پول زیادی ندارم و عاشق سفر هستم، چه باید بکنم! آدم‌های شاد خودشان را در چارچوب واقعی که دارند می‌بینند و خوشی کردن و خوش بودن را به عنوان هدف بزرگی در زندگی‌شان می‌شناسند و برای آن تلاش می‌کنند. مثلا دنبال سفرهای ارزان‌قیمت‌تر می‌گردند یا گروهی را پیدا می‌کنند که اهل سفرند و موقعیت‌شان با آنها جور است و می‌توانند شرایط مالی همدیگر را درک کنند تا سفری خوب و البته کم‌هزینه را با هم تجربه کنند.

• بچگی کنید:
خوش بودن؛ خواهی، نخواهی با کمی حماقت و بچگی همراه است و با تیپ رسمی و خشک جور درنمی‌آید. اگر می‌خواهید خوش باشید، باید کمی از این موضع‌تان پایین بیایید. یعنی چه کار کنید؟ راحت بخندید و جلوی خنده‌تان را نگیرید، جوک‌های بامزه‌ای را که بلد هستید – البته با موقعیت‌سنجی درست – برای دیگران تعریف کنید. اشتباه بامزه و خنده‌داری را که انجام داده‌اید برای دوستان‌تان بازگو کنید و از اینکه دیگران به شما بخندند، نترسید!

• کمی بی‌پروا باشید:
یک بعد دیگر از شادمانی کردن و شاد بودن این است که کمی به طبیعت‌تان برگردید و خود حقیقی‌تان باشید. کمی جرأت و شهامت برای کارهایی که دوست دارید انجام دهید، داشته باشید، البته منظورمان این نیست که شروع کنید به رفتار جلف انجام دادن مثلا با صدای بلند در خیابان آواز خواندن یا دیگران را از پنجره خانه برای خنده، خیس کردن، بلکه منظورمان این است تنها کمی از آن حالت رسمی‌تان خارج شوید و کاری را که سال‌ها است آرزویش را دارید یا هوس‌اش به سرتان زده را انجام بدهید. مثلا دل‌تان می‌خواهد لباس اسپرت بپوشید!
یکی از راه‌های ساده‌تر هم این است که به گذشته خودتان که تا به حال با اخم نگاه می‌کرده‌اید، بخندید! به عشق‌هایی که از سر گذرانده‌اید، به دعواهای سر کار، به دوستی‌هایتان، به قهرهای‌تان. اگر واقعا از صمیم قلب بخواهید، می‌توانید به تمام این جریان‌ها از بعد دیگری نگاه کنید. شاید هم این هوس به سرتان زده که از دوست و فامیل قدیمی که اتفاقا دعوای مفصلی هم با او داشته‌اید حالی بپرسید... چرا که نه؟! این کار را بکنید!

• کارهای بامزه‌تر:
این مورد نکته خیلی ظریفی است. آدم‌های شاد کارهایی را بلدند که دیگران را خوشحال می‌کند و باعث می‌شود از ته دل خنده بر لب‌شان بیاید. گذشته از قضیه استعداد و ذاتی بودن آنها این ویژگی را مدیون دانستن مقدار زیادی جوک، داستان و خاطره و اتفاق خوب هستند که در ذهن‌شان ذخیره کرده‌اند. شما در ذهن‌تان چه چیزهایی را ذخیره کرده‌اید؟

• خوش بودن به اندازه خوش نبودن:
افراد اجتماعی و خون‌گرم و خوش‌مشرب روان‌شناسی خوبی از فضا و مکانی که در آن قرار گرفته‌اند دارند آنها می‌دانند کجا جای شوخی و خنده است و کجا نیست و این نکته مهم‌ترین نکته است و به اندازه خوش بودن اهمیت دارد. اگر می‌خواهید شما هم جزو این گروه باشید باید حسابی حواس‌تان باشد تا در فضای رسمی و سنگین سعی نکنید شوخ و بامزه جلوه کنید و اگر بیشتر افراد جمع ناراحت هستند و احساس خوبی ندارند، نخواهید یک تنه آنها را بخندانید. در این مواقع هم دردی کردن بهترین راه است و موجب می‌شود بتوانید احترام دیگران را نسبت به خودتان برانگیزید نه حسی که به آنها می‌گوید شما چه‌قدر سبک و موقعیت‌نشناس هستید!

• آدم هیچ‌کار و هیچ کجا نباشید:
آدم‌های خوش‌مشرب اصولا آمادگی خوش‌گذرانی را دارند. آنها بیشتر مواقع به سوال شما برای رفتن به مهمانی، گردش، مسافرت و ... جواب مثبت می‌دهند، مگر اینکه واقعا مشکلی داشته باشند. در این مورد دو راهکار برای شما که می‌خواهید از لاک تنهایی و غم‌زدگی بیرون بیایید وجود دارد
• آدمی نباشید که هیچ‌وقت نمی‌خواهد هیچ کار جدیدی را انجام بدهد! • آدمی نباشید که اصولا نمی‌خواهد هیچ کار دنباله‌داری را انجام بدهد و سکون را به همه‌چیز ترجیح می‌دهد.• وقتی در جمعی هستید که دیگران با رفتن به سینما موافق هستند ساز مخالف کوک نکنید که نه! نرویم و هزار دلیل بی‌خود نیاورید! و اگر هم واقعا مخالف سینما هستید، یا دلیل موجهی بیاورید و یا حداقل جمع را مؤدبانه با دلیل قانع‌کننده خود ترک کنید و یا پیشنهاد بهتری رو کنید که دیگران آن را بپذیرند.• صندلی‌تان را عوض کنید:خیلی وقت‌ها در موقعیتی گیر می‌افتید که فکر می‌کنید تنها راه چاره‌اش گذشت ساعت و تمام شدن وقت این فضای لعنتی است. مثلا به یک مهمانی رسمی دعوت شده‌اید و دارید از فضای سنگین موجود خفه می‌شوید. چه باید بکنید! جایتان را عوض کنید و نزدیک به همکاران و دوستانی بنشینید که حداقل حرفی برای هم دارید و می‌توانید زمان را راحت‌تر بگذرانید. حتی این حالت در مهمانی‌ها هم اتفاق می‌افتد. شما به مهمانی رفته‌اید که با افراد آن هیچ کلام مشترکی ندارید. در این وضعیت با نگاهی به دور و برتان خودتان را سرگرم کنید تا زمان راحت‌تر بگذرد. مثلا بخواهید –اگر امکان دارد- آلبوم خانوادگی در اختیار شما قرار بدهند یا با بچه خانواده ارتباط برقرار کنید (باور کنید بی‌مزه‌ترین بچه هم در آستین‌اش کار و حرف بامزه و شنیدنی دارد) یا درباره خانه‌شان، گل‌های‌شان و... بپرسید.• عقب‌نشین نباشید:آدم‌های خوش‌گذران پا پیش می‌گذارند تا به‌شان خوش بگذرد و منتظر نمی‌مانند تا یکی از آسمان یا زمین بیاید و به آنها بگوید افتخار بدهید تا به شما هم خوش بگذرد. آنها خودشان سر صحبت را باز می‌کنند، پیشنهاد می‌دهند، از جا بلند می‌شوند و گاه به میزبان کمک می‌کنند. اگر نظری داشته باشند، می‌دهند و منفعل عمل نمی‌کنند!• کمی بی‌تفاوت‌اند:اگر می‌خواهید واقعا خوش‌ بگذرانید، باید کمی نسبت به حرف دیگران بی‌تفاوت باشید چون به هر حال و همیشه و همه جا افرادی پیدا می‌شوند که رفتار شما را نمی‌پسندند. آنها دل‌شان نمی‌خواهد شما بخندید، بحث کنید، نظر بدهید و خیلی چیزهای دیگر اما اگر می‌خواهید خوش باشید، کمی بی‌خیال آنها باشید



:: بازدید از این مطلب : 1308
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

در یک مهمانی دو نفر کنار هم نشسته بودند و یک کلمه هم با
هم حرف نزدند. بعد از دو ساعت یکی از آنها به دیگری گفت : پیشنهاد می کنم
حالا در مورد موضوع دیگری سکوت کنیم !

 

یاد اون روزها بخیر. وقتى من بچه بودم، مادرم یک تومن به من مى‌داد و مرا
به فروشگاه مى‌فرستاد و من با 3 کیلو سیب‌زمینى، دو بسته نان، سه پاکت شیر،
یک کیلو پنیر، یک بسته چاى و دوازده تا تخم‌مرغ به خانه برمى‌گشتم.
اما الان دیگه از این خبرها نیست. همه جا توى فروشگاه‌ها دوربین گذاشته‌اند

 

دیوارهای دانشگاه را بلندتر از دیوارهای زندان ساخته بودند، حق داشتند! نگهبانی از فکرها خیلی دشوارتر از نگهبانی از جرم است.

 

همیشه برای خودكشی زود است…صبر كنید…شاهد اوضاع بدتر هم خواهید بود.

 

 

جهان
سوم جایی‌ست که آدم‌ها اگر دل‌شان بگیرد، مجبورند بروند قبرستان،
بیمارستان، تیمارستان یا آسایشگاه سالمندان، تا بفهمند غم‌های بزرگ‌تری هم
هست، نکند که دل‌شان هوای شادی کند



:: بازدید از این مطلب : 1288
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

15 سوال از مولا علی (ع) ؟

1)كدام روز نیرومندترم؟ مولا علی (ع) فرمود: آن روزی كه بر هوای نفس خود مسلط شوی.

2)كدام خواری خوارتر است؟ روزی كه حرص دنیا بر تو چیره گردد.

3) كدام فقر سخت‌تر است؟ روزی كه كفر بر تو چیره گردد.

4) كدام رفیق بهتر است؟ رفیقی كه تو را در معصیت خدا قرار ندهد. و بدترین رفیق آن كسی است كه تو را در معصیت خدا قرار بدهد.

5) كدام مردم بدترند؟ كسی كه دینش را به دنیای دیگران بفروشد.

6) كدام كس زیرك‌تر است؟ كسی كه راه حق را بشناسد و راه باطل را بشناسد، و باطل را رها كند.

7) كدام شخص بردبارتر و آقاتر است؟ آنكه خشم خود را برای رضای خدا خاموش كند.

8) كدام كس رأیش ثابت‌تر است؟ فرمودند: آن كسی كه گول زمان را نخورد و چاپلوسی مردم را باور نكند، و دینش ثابت بماند.

9) كدام كس احمق‌تر است؟ آنان كه زیرورو شدن دنیا را می‌بینند و باز فریب می‌خورند.

10) كدام مردم افسوس‌‌خورترند؟ آن كه از دنیا و آخرت محروم است.

11) كدام مردم كورترند؟ آنكه در كارهای عبادی ریاكار باشد.

12) كدام قناعت بهتر است؟ آنكه به داده‌های خدایی قانع باشد.

13) كدام معصیت سخت‌تر است؟ معصیت در دین. یعنی به میل خود، یا زمان، یا نفس زندگی كند.

14) كدام عمل پیش خدا محبوب‌تر است؟ انتظار ظهور امام زمان (عج) نه احمقانه، بلكه با تربیت عقل و نفس.

15)كدام عمل پیش خدا بزرگ‌تر است؟ اولاً تسلیم خدا بودن و بعد با وقار و با ادب اسلامی و حیاء و نماز زندگی كردن.



:: بازدید از این مطلب : 1221
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

وقتی که تلفن همراه یک مرد زنگ میزند او بی هیچ زحمتی طی یکی دو ثانیه دست در جیب میکند و به تلفن جواب میدهد. جواب دادن زنان به تلفن همراه البته، داستانی جدا دارد.
موبایل خانم زنگ میزند ولی موبایل در کیف دستی اوست. بنابراین او بایستی دستش را در کیف دستی فرو کند و اینقدر بگرداند تا چیزی که ابعادش مشابه موبایل باشد به دستش بخورد. این کار البته همیشه به همین آسانی برگزار نمیشود. بیشتر مواقع برای پیدا کردن تلفن، اول باید کیف دستی بزرگ را از روی دوش به زمین گذاشت و کلی از خرتوپرتهایی را که عمری برای جمع آوری آن صرف شده از کیف به بیرون ریخت.

اینکه واقعاً در کیف دخترها چه جور خرده ریزهایی روی هم سوار شده که تلفن موبایل را اینگونه اسیر نگه میدارد برای بسیاری مردها جای سؤال و حیرت است. به هر حال، واقعیت اینست که کیف دستی احتمالاً از لازمترین ملزومات برای یک زن امروزی به شمار میآید.

چکیده ای از کل زندگی یک زن در کیف دستی او فراهم آمده و احتمالاً بررسی داخل این کیف دستی بهترین راه برای شناختن شخصیت اوست.

لیندا رینولدز، یک روانشناس ساکن دبی میگوید: "کیف دستی یک زن، تصویری واقعی از شخصیت اوست". او لوازم اصلی شخصی زندگی خود را در کیف با خود همراه میبرد، بنابر این مجموعه این لوازم گویای نوع شخصیت اوست".

لوازم آرایش، کلید و سوئیچ، تلفن همراه، دفترچه خاطرات، هر زنی چیزهای دیگری را با خود همراه دارد ولی میشود گفت اعضاء هر گروهِ شخصیتی، تقریباً چیزهای مشابهی با خود دارند. بانوان منظم وسایل خود را مرتب در کیف میچینند. خودمریض پنداران عطر و دستمال مرطوب بهداشتی و مُسکن و آسپیرین و اینها با خود دارند و تیپ های هپلی هپو احتمالاً هر چیز دم دستشان میآید درون کیفی بزرگ میریزند و تا چیزی نشکند ترتیبی به لوازم خود نمیدهند.



● کیف من منطقه آزاد من است

سارا دیویس خانمی 35 ساله است که در بخش بازاریابی در دبی شاغل است. کیف دستی سارا به رنگ برنز و طرح آن مطابق مد روز است، ولی ویژگی اصلی کیف او جادار بودن آن است. از وسایل معمولی مانند کیف پول و کیف لوازم آرایش و کلید و موبایل که بگذریم نگاهی دزدانه ولی کوتاه به اعماق کیف دستی او "لوازم" زیر را افشاء میکند:

قرصهای تنقلاتی تیکتاک در جعبهای درباز، ماتیکهایی که سرشان افتاده، بوم لب (کرم ضد خشکی لب) که معلوم نیست تاریخش کی گذشته، خردههای تنباکو (با اینکه او 7 ماه است دیگر سیگار نکشیده)، پول خرد خارجی باقیمانده از آخرین تعطیلاتش، روان نویسهایی که جوهرشان در آمده، چند فقره کاغذ مچاله شده پر از لکه، و مسواکی بدون جعبه که انگار با آن ظروف نقره را برق انداخته اند.

سارا با روانشناس ما موافق است که این کیف نشانه ای از بی مبالاتی، بی نظمی مفرط و ناتوانی مزمن در دور انداختن چیزها است. اما او اذعان میکند که اگر قرار بود دیگران بتوانند داخل کیفش را ببینند آن را مرتب می کرد.

سارا می گوید: کیف من به نوعی منطقه آزاد شخصی خودم است. تنها کسی که می تواند داخل کیفم را ببیند خودم هستم برای همین هم نیازی نمی بینم که آن را مثل دسته گل نگه دارم. در حالی که اگر سری به میزم در محل کارم بزنید می بینید که منظم و مرتب است چون که میز جایی است که همه می بینند و یک فضای مشترک است".


● وسواس مارک مشهور

مارک کیفی که دینا دارد از مارکهای معروف است. دینا که 31 سال دارد در بخش مُد کار میکند. او میگوید که مزیت اصلی کیفش اینست که از روز تا شب جوابگوی امورات اوست. او میگوید: اگر قرار باشد بعد از کار مستقیم به گردش بروم همیشه در کیفم چیزی هست که بتوانم به سر و وضعم برسم. کیف دستی او تر و تمیز و بسیار مرتب است، ذره ای هم اَت و آشغال در آن پیدا نمیشود.

دینا ادامه می دهد: کیف های من مرتب اند چونکه آنها را زود به زود عوض میکنم تا از مد روز عقب نمانم. داشتن کیف شیک با مارک خوب به من احساس رضایت میدهد. میدانم از کیف هایم پیداست که آدم مادیگرایی هستم ولی خب چه کنم، هستم دیگر. من عاشق مارک ام، عاشق کیف های گران قیمت ام و پیش آمده که کیفی را که حتی ظاهر عجیب و نچسبی داشته چون در مجله مد «ووگ» آمده بخرم و حمل کنم.


● چمدانک

روانشناس ما سریعاً متوجه شد که دینا کسی است که از پس وظایف سخت زندگی بر میآید. او هر روز صبح که بلند میشود بر روی انتخاب یکی از کیف های آلامد خود فکر میکند. کیف ها معمولاً باید با رنگ لباسی که می پوشد هم، جور باشند. اوضاع بی عیب و نقص کیف او نشان دهنده دقت و ظرافت او در مورد چیزهای مورد علاقه ش است ولی از سوی دیگر دل ستگی او به مارک و اسم نشانگر مقداری کمبود در اعتماد به نفس است.

هر دختری یک جور کیفی دارد و کیف ها چه به هم ریخته باشد چه مرتب، آنچه که معلوم است اینست که کیف دستی تسلط ویژه ای بر خانم ها دارد تا جائی*که میتواند باعث ایجاد یا به هم خوردن یک رابطه بشود.

کَری برَدشاو در سریال تلویزیونی آمریکایی «...» را هر کس دیده باشد به خاطر می آورد که در یکی از داستانها، رابطه او با مردی به نام «مستر بیگ» به مرحله جدی رسید. مستر بیگ از او خواست که شب را پیشش بماند. کری در جواب گفت که علاقه دارد بماند ولی متأسفانه به هیچ وجه برایش مقدور نیست چونکه شرکت مد فِندی در آن فصل فقط کیف دستی ای کوچک به بازار آورده و هیچ راهی برای کری نبوده تا لوازم کافی برای سر کردن شب در خانه ای دیگر را همراه خود بیاورد.

این شاید مقداری اغراق میز باشد ولی هیچ موقع دست کم نگیرید که کیف دستی زنانه چه کارها میتواند بکند!


● شخصیت شما در کیف شما پنهان است

ـ زیربغلی:کیف دستی ایی که کوچکترند و خوب زیر بغل قرار میگیرند نشانه کلاس و فرهیختگی هستند. یک زن شاغل معمولاً از این نوع کیف دستی استفاده میکند.

ـ گنده و جادار : کیف ای بزرگ، قلنبه و حجیم برای حالت ای غیر رسمی هستند و معمولاً جوانترها به دست می برند. این جور کیفها بیشتر برای دخترانی هستند که وسایل زیادی لازم دارند. دخترهای خاکی و کمخرج معمولاً کیفهای بزرگ حمل میکنند.

ـ آلامد : کیف دستی ایی با مارک طراحهای بزرگ مد اغلب به خاطر قیمت ای بالایشان با بانوان شیک و پرخرج مربوط دانسته میشوند. البته اینکه خانمی مدتها پس نداز میکند تا یک کیف مد روز بخرد نشان میدهد که پشتکارش برای به ست آوردن چیزهایی که دوست دارد زیاد است.


- چمدانک : زنانی که کیف مستطیلی چمدانی کل به دست میگیرند دوست دارند که منحصر به فرد باشند. اینگونه خانمها نظر و سلیقه خود را دارند و از دیگران دستور قبول نمیکنند.

ـ کیف چرمی با زیپ و سگک : زنان حامل این نوع کیف ها معمولاً دوست دارند آن روی هیجانی و پرتمنای خود را به دیگران نشان بدهند. آنها گرایش به این دارند که پیش از آن که فکر کنند عمل کنند و همیشه آماده تفریح و خوش گذراندن اند.



:: بازدید از این مطلب : 1284
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

کلمه تله پاتی نخستین بار توسط "فردریک مایرز Fredric Mayers" یکی از پایه گذاران انجمن تحقیقات روانی انگلستان بکار گرفته شده است.این کلمه که از دو لفظ یونانی مشتق شده یکی تله (Tele) به معنی دور و دیگری پاتوس (Pathos) به معنی احساس می باشد که در واقع احساس از دور معنی می دهد.این پدیده شامل دو بخش می شود:یکی انتقال افکار و احساس به قصد اشخاص دیگر و دیگری دریافت افکار و احساس دیگران که آن را "فرایابی" می نامیم.
قبل از همه باید بگوییم که در تمرینات تله پاتی همکاری دو نفر ضروری است :شخصی که انتقال فکر دهد و شخصی که آن را دریافت می کند.شخص اول را "عامل" یا مخابره کننده و نفر دوم که دریافت افکار می کند "وسیط" یا مخابره گیرنده می گویند.عامل فرمانی را که مایل است القا کند باید دقیقا در ذهنش طرح نماید و آن را از طریق فکر بشکل تجزیه به وسیط القا کند.

عامل باید فکرش را آن چنان روی فرمان متمرکز کند که گویی خود مقصد انجام آن فرمان را دارد.پس برای تمرین ، عامل هیچ گاه تمرین را بر روی کسی انجام ندهد که از قصد وی برای تمرین بی خبر باشد.

برای مثال ناگهان در خیابان بر روی غریبه ای سعی به تله پاتی نکنید که هم انرژی درونی شما را به هم می ریزد و هم بی نتیجه خواهد بود.
فرمان های تله پاتیکی که برای شروع پیش نهاد می شود عبارتند از:
بایستید.دست راستتان را بلند کنید.فلان شی را بردارید و غیره .عامل فرمانش را باید در ذهن پخته کند و سریع به شخص منتقل کند و نباید در انتقال تعلل به خرج دهد.برای مثال وقتی متمرکز می شود و در ذهن القا می کند که بایست ، وقتی فرمان را ارسال کرد می بایست دیگر ذهنش را از تمرکز خارج کند و پی ارسال آن نباشد و به وسیط متمرکز نشود که ببیند چه کاری انجام می دهد.بنابراین متمرکز شده و ارسال می کند و بعد بی خیال.


در تمرین از آن جهت که وسیط از قصد عامل با خبر است یعنی می داند که عامل در حال ارسال فرمانی است باید کاملا بی تفاوت باشد و هرگونه افکاری را از ذهن خود دور کند.در واقع وی باید در خلا فکری کامل باشد و فقط منتظر یک تحرک درونی بماند که وی را وادار سازد تا کاری را انجام دهد.هر گاه در ذهن وسیط چند فکر همزمان خطور کرد ابتدا کمی تامل کند و سپس فکری که قوت و تحریک بیشتری دارد به اجرا در آورد.

تمرین با تماس مستقیم:
در این تمرین لازم است که عامل مچ دست وسیط را گرفته آن گاه فرمانهایش را صادر نماید.فرمان هایی چون : بسوی در- باز کردن در – برداشتن کتاب و غیره.و همچنین کشیدن یک شکل ساده هندسی – نوشتن یک اسم یا یک کلمه مشخص.

تمرین با تماس غیر مستقیم:
بعد از آن که در تمرینات تماس مستقیم موفقیت حاصل آمد لازم است تمرین تماس غیر مستقیم انجام شود بدین صورت که هر دو سر روزنامه ای لوله شده یا یک تکه پارچه یا یک قطعه چوب را بدست گرفته و فرمان های مشابه داده شود.

تمرین بدون تماس:
بعد از حصول نتیجه از دو تمرین قبل لازم است که تمرین بدون تماس انجام گیرد.بدین ترتیب که پشت سر وسیط می ایستید و در حالی که نگاهتان را به پشت گردن او دوخته اید فکرتان را کاملا روی وسیط متمرکز می کنید و فرمان را صادر می نماید.صدور فرمان باید ساده و جز به جز باشد و پشت سر هم اما دنبال ارسال فرمان نباشید.
تمریناتی چون استفاده از تصاویر و یا اسامی مختلف و تمرین با کارت نیز وجود دارد که در نوشته های آتی خواهم آورد.

توصیه ها:
اگر در تمرین اول نتیجه نگرفتید دلسرد نشوید و ایمان داشته باشید.
وقتی دست وسیط در دستان شماست هیچ گونه فشاری بقصد پیش راندن و متوقف کردن واسطه انجام ندهید.
علاقه و احساس عاطفی متقابل بین عامل و وسیط نتیجه بهتری ایجاد خواهد کرد.
بهتر است چشمان وسیط با باند و پارچه ای مشکی بسته شود.
هر جلسه بیشتر از ده فرمان داده نشود.

نباید به قصد تفریح و اذیت و آزار از این پدیده استفاده کرد چرا که مقداری نیروی عصبی مصرف می شود و ممکن است این عمل شخص را به نقصان قوا و ضعف اعصاب گرفتار سازد.



:: بازدید از این مطلب : 1351
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


ما عادت می‌کنیم؛ به زندگی، به غم، به شادی، به سختی، به فقر، به ولخرجی و به خانه‌های بزرگ یا کوچک. ما به ریخت و پاش یا نظم و ترتیب و حتی وسواس خود هم عادت می‌کنیم. عادت می‌کنیم و بد هم عادت می‌کنیم و گاهی بدعادت می‌شویم!
محمود در زندگی زناشویی‌اش بدعادت شده است. او عادت دارد فقط بخواهد. او جملاتش را این‌طور شروع می‌کند:‌ «من می‌خواهم، من دوست دارم، تو باید، تو نباید و ...» آخر جملاتش هم به منافع خودش ختم می‌شود. او اوایل ازدواجش این‌طور نبود، اما بعد از مدتی خانمش شروع کرد به بدعادت کردن او. او می‌گفت: «محمود تو که خسته‌ای، نمی‌توانی این کار را بکنی. محمود، تو مردی نباید آن کار را بکنی. محمود برای تو زشت است جلوی مهمان‌ها به زنت کمک کنی»!

مریم، همسر محمود فکر می‌کرد اینها آداب شوهرداری است. همان چیز‌هایی که مادرش انجام می‌داد؛ اما این تفکر وقتی تغییر کرد که خیلی دیر شده بود. عادت مرتب بودن و جمع و جور کردن از سر محمود افتاده بود و فقط می‌خواست از او پذیرایی شود و مورد توجه قرار بگیرد. اصلا فراموش کرده بود که همسرش هم حق و نیازی دارد. اگر مریم می‌گفت:‌ محمودآقا دلم خیلی هوای سفر کرده، تقریبا محال بود بگوید: «آخی! قربان دلت بروم. حتما جور می‌کنم برویم سفر.» در عوض می‌گفت: «خانم‌جان، چه هوس‌هایی داری. کار را من می‌کنم، تو دلت می‌گیرد؟»

گاهی، وقتی دست مریم بند بود و بچه گریه می‌کرد مریم می‌گفت کمی بچه را نگه‌دار، بلافاصله محمود یک چیزی را به یک جایی پرت می‌کرد و اخم‌هایش را توی هم می‌برد که: «عرضه نداری کار کنی یک فکری برای خودت بکن. کار من که این چیزها نیست! مردی گفته‌اند، زنی گفته‌اند. این هم شد زندگی برای ما درست کردی؟ یک لحظه استراحت نداریم توی این خانه»!

بعد هم توی دلش می‌گفت:‌ «فکر کنم به اندازه کافی ترساندمش. باید جای خودش را بشناسد و من هم جایگاهم را حفظ کنم.»

یک روز مریم به این نتیجه رسید که زندگی‌اش باید تغییر کند. بشدت احساس می‌کرد دیده نمی‌شود و تلاشش برای رونق دادن به زندگی زناشویی‌شان کاملا بی‌فایده است. او خسته بود و کسی قصد نداشت به او خسته نباشید بگوید، در حالی که همیشه باید خستگی همسرش را با کارهایش رفع می‌کرد. اما چه می‌توانست بکند؟ محمود دیگر عادت کرده بود. بد هم عادت کرده بود. یک مرد خشک سنتی و کمی هم نامهربان بود، نه از آن نوع که به همسرانشان احترام می‌گذارند. از آن مردهایی شده بود که فقط به خودش احترام می‌گذاشت.

مشاوران خانواده اعتقاد دارند زن و مرد باید همیشه به هم کمک کنند تا خوشبخت‌ باشند.

اولین آداب خوشبختی این است که زن و شوهر سعی نکنند بر دیگری تسلط پیدا کنند؛ آنها باید با هم و در کنار هم باشند نه رو در روی هم! سیدمهدی حسینی بیرجندی، در کتاب مشاوره در آستانه ازدواج برای خانواده‌ها پیشنهاداتی دارد که علاوه بر جنبه پیشگیرانه، می‌تواند الگویی برای زندگی زوج‌های بدعادت باشد.

او می‌گوید: «صبر و بردباری همسر خود را به عنوان وظیفه او قلمداد نکنید، بلکه متقابلا در موارد مشابه، با گذشت، متانت و نکته‌سنجی، قدردانی خود را نسبت به او ثابت کنید.

فراموش نکنید همسر آزرده، شریک خوبی برای زندگی نیست؛ پس یکدیگر را نیازارید. اجازه ندهید یکنواختی و کسالت، غبار غم بر زندگی شما بیفشاند. برای پیشبرد و تنوع و رونق زندگی هر روز قدمی هر چند کوچک بردارید.»

نسبت به همسرتان احساس مسوولیت کنید.

احساس مسوولیت چیزی نیست که از خارج به فرد تحمیل شود. احساس مسوولیت، به معنای واقعی آن، امری کاملا ارادی است؛ پاسخ آدمی است به نیازهای یک انسان دیگر، خواه این نیازها بیان شده باشد یا بیان نشده باشد. احساس مسوولیت کردن، یعنی توانایی و آمادگی برای پاسخ دادن. پاسخ به عشق دیگری و توجه به نیازهای روانی او.

به همسرتان احترام بگذارید و احساسات او را درک کنید.

منظور از درک احساسات آن است که همسر خود را آن طور که هست بشناسید: از نظر خصوصیات اخلاقی، عقلی، ایمانی، ایده‌ها، آرزوها و بالاخره احساسات و عواطف. احترام گذاشتن به همسر عبارت است از پذیرش او آن‌طور که هست و ارزش دادن به شخصیت و کمالات او که مظاهر آن در گفتار و کردار و در فرهنگ‌های مختلف متفاوت است. بنابراین همسران باید ضمن وحدت فرهنگی، از مصادیق احترام در زمینه‌های مختلف تبعیت کنند و آنها را در مورد همسر خود به کار بندند.



:: بازدید از این مطلب : 1222
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
lord.gif
به خدا گفتم :
 
 بیا جهان را قسمت کنیم
 
آسمون واسه ، من ابراش مال تو
 
دریا مال من ، موجش مال تو
 
ماه مال من ؛ خورشید مال تو ... 
 
خدا خندید و گفت :
 
تو بندگی کن ،
 
همه دنیا مال تو ...
 
من هم مال تو



:: بازدید از این مطلب : 840
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

iran eshgh

 

old-people-care02.jpg

 

من سالهاست که 12ساعت در روز  رو با سالمندها میگذرونم

یه زمانی عاشق این بودم که توی مهد کودک کار کنم و همه ی وقتم رو با بچه ها باشم

اما زندگی با سالمند ها دنیای دیگه ای داره

هر بار که براشون کاری انجام میدم و منو دعا میکنند اونقدر انرژی میگیرم که میتونم ساعات طولانی کار رو به راحتی سپری کنم

سالمندان آینه ی زندگی ما هستند ، اونها رو باید مثل یه جواهر نگهداری کرد

بیایید قدرشون رو بدونیم و بهشون مهر بورزیم

امروز روز تعطیله و من سرکارم

ولی تو دوست عزیزم ، اگه فرصت نداری به پدر و مادر مسنت ویا پدر بزرگ و مادر بزرگت سری بزنی ، گوشی تلفن رو بردار و جویای احوالشون بشو .

                 .....................................................

 

می خواهد، ولی نمی تواند

یادش آمد بچه که بود، چه قدر خوب ادای راه رفتن پدربزرگ را درمی آورد؛ دست به عصا، کمر خمیده، قدم های لزران و آهسته، درست مثل پدربزرگ. حالا دیگر سال ها از آن زمان گذشته، دیگر نمی خواهد ادای پدربزرگ را در بیاورد، اما نمی تواند.

 

..................................................

 

بازی روزگار

 

بچه که بودم، یه بار از طرف مدرسه به دیدن خانه سالمندان رفتم. اون روز کنار اون همه پدربزرگ و مادربزرگ مهربون خیلی بهم خوش گذشت، اما حالا که پیر شده ام و بچه هام منو آوردن اینجا، نمی دونم چرا اصلاً بهم خوش نمی گذره.

 

......................................................................

 

جای خالی او

پیرمرد هر روز صبح زود در حالی که یک بسته کوچک گندم در دست داشت، خودش را به پارک نزدیک خانه اش می رساند و در چند نقطه از پارک، گندم ها را خالی می کرد و بعد روی نیمکت همیشگی می نشست. تا ظهر با دوستانش از گذشته و جوانی و روزگار می گفت. اما آن روز، کبوترها گرسنه ماندند. جای او در نیمکت خالی بود و دوستان سیاه پوشش هیچ حرفی نمی زدند.

 

...........................................................................

 

چراغ ها خاموش شد

هر دو پیرزن، خسته و غم زده مثل عادت شب های گذشته از پنجره اتاق به مردم و خیابان نگاه می کردند. یکی از آنها گفت: اون خانومی که با تلفن همراهش صحبت می کنه، چه قدر شبیه دختر منه. سه ساله ندیدمش. دلم خیلی براش تنگ شده. دومی گفت: اون آقایی که کنار ماشین سفید ایستاده، درست مثل سیبیه که با پسر من نصف کردند. اولی گفت: تو هم که هر روز قیافه های جدیدی را به جای پسرت نشان می دی. به نظرم از بس که به دیدنت نیومده، چهره شو کاملاً فراموش کردی!

مستخدم خانه سالمندان رو به آنها کرد و گفت: برای امشب کافیه، وقت خوابه.

چراغ ها خاموش شد.

 

.............................................................................

 

شرمنده

مادربزرگ، نای راه رفتن نداشت.همه با او دعوا می کردند و مادربزرگ خجالت می کشید. آن روز که نوه اش او را به پارک برد، مادربزرگ موقع برگشتن دوباره پایش درد گرفت و نمی توانست راه بیاید. نوه، شرمنده نگاهش می کرد. وقتی او بچه بود و پاهایش خسته می شد، مادربزرگ او را بغل می کرد، اما الآن نوه نمی دانست چه باید بکند.

.................................................................

 

نگاه نگران

بچه که بود، با دیدن مادربزرگ که همیشه موقع نشستن یا برخاستن از زمین، آه و ناله می کرد و هنگام راه رفتن، پاهایش را کج می گذاشت یا با کمر خمیده راه می رفت، حرص می خورد و در دلش می گفت: نمی دانم چرا این پیرزن ها، این قدر خودشان را لوس می کنند و درست راه نمی روند.

حالا که خودش در مرز هفتاد سالگی است، وقتی می خواهد از جایش برخیزد و به اتاقش برود، با نگرانی، نگاه های نوه هفت ساله اش را دنبال می کند.

 


:: بازدید از این مطلب : 901
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()