نوشته شده توسط : nahal
15 سوال از مولا علی (ع) ؟ 1)كدام روز نیرومندترم؟ مولا علی (ع) فرمود: آن روزی كه بر هوای نفس خود مسلط شوی. 2)كدام خواری خوارتر است؟ روزی كه حرص دنیا بر تو چیره گردد. 3) كدام فقر سختتر است؟ روزی كه كفر بر تو چیره گردد. 4) كدام رفیق بهتر است؟ رفیقی كه تو را در معصیت خدا قرار ندهد. و بدترین رفیق آن كسی است كه تو را در معصیت خدا قرار بدهد. 5) كدام مردم بدترند؟ كسی كه دینش را به دنیای دیگران بفروشد. 6) كدام كس زیركتر است؟ كسی كه راه حق را بشناسد و راه باطل را بشناسد، و باطل را رها كند. 7) كدام شخص بردبارتر و آقاتر است؟ آنكه خشم خود را برای رضای خدا خاموش كند. 8) كدام كس رأیش ثابتتر است؟ فرمودند: آن كسی كه گول زمان را نخورد و چاپلوسی مردم را باور نكند، و دینش ثابت بماند. 9) كدام كس احمقتر است؟ آنان كه زیرورو شدن دنیا را میبینند و باز فریب میخورند. 10) كدام مردم افسوسخورترند؟ آن كه از دنیا و آخرت محروم است. 11) كدام مردم كورترند؟ آنكه در كارهای عبادی ریاكار باشد. 12) كدام قناعت بهتر است؟ آنكه به دادههای خدایی قانع باشد. 13) كدام معصیت سختتر است؟ معصیت در دین. یعنی به میل خود، یا زمان، یا نفس زندگی كند. 14) كدام عمل پیش خدا محبوبتر است؟ انتظار ظهور امام زمان (عج) نه احمقانه، بلكه با تربیت عقل و نفس. 15)كدام عمل پیش خدا بزرگتر است؟ اولاً تسلیم خدا بودن و بعد با وقار و با ادب اسلامی و حیاء و نماز زندگی كردن. :: بازدید از این مطلب : 1221 نوشته شده توسط : nahal
وقتی که تلفن همراه یک مرد زنگ میزند او بی هیچ زحمتی طی یکی دو ثانیه دست در جیب میکند و به تلفن جواب میدهد. جواب دادن زنان به تلفن همراه البته، داستانی جدا دارد. :: بازدید از این مطلب : 1284 نوشته شده توسط : nahal
کلمه تله پاتی نخستین بار توسط "فردریک مایرز Fredric Mayers" یکی از پایه گذاران انجمن تحقیقات روانی انگلستان بکار گرفته شده است.این کلمه که از دو لفظ یونانی مشتق شده یکی تله (Tele) به معنی دور و دیگری پاتوس (Pathos) به معنی احساس می باشد که در واقع احساس از دور معنی می دهد.این پدیده شامل دو بخش می شود:یکی انتقال افکار و احساس به قصد اشخاص دیگر و دیگری دریافت افکار و احساس دیگران که آن را "فرایابی" می نامیم. :: بازدید از این مطلب : 1351 نوشته شده توسط : nahal
:: بازدید از این مطلب : 1222 نوشته شده توسط : nahal
نوشته شده توسط : nahal
من سالهاست که 12ساعت در روز رو با سالمندها میگذرونم یه زمانی عاشق این بودم که توی مهد کودک کار کنم و همه ی وقتم رو با بچه ها باشم اما زندگی با سالمند ها دنیای دیگه ای داره هر بار که براشون کاری انجام میدم و منو دعا میکنند اونقدر انرژی میگیرم که میتونم ساعات طولانی کار رو به راحتی سپری کنم سالمندان آینه ی زندگی ما هستند ، اونها رو باید مثل یه جواهر نگهداری کرد بیایید قدرشون رو بدونیم و بهشون مهر بورزیم امروز روز تعطیله و من سرکارم ولی تو دوست عزیزم ، اگه فرصت نداری به پدر و مادر مسنت ویا پدر بزرگ و مادر بزرگت سری بزنی ، گوشی تلفن رو بردار و جویای احوالشون بشو . .....................................................
می خواهد، ولی نمی تواندیادش آمد بچه که بود، چه قدر خوب ادای راه رفتن پدربزرگ را درمی آورد؛ دست به عصا، کمر خمیده، قدم های لزران و آهسته، درست مثل پدربزرگ. حالا دیگر سال ها از آن زمان گذشته، دیگر نمی خواهد ادای پدربزرگ را در بیاورد، اما نمی تواند. ..................................................
بازی روزگار
بچه که بودم، یه بار از طرف مدرسه به دیدن خانه سالمندان رفتم. اون روز کنار اون همه پدربزرگ و مادربزرگ مهربون خیلی بهم خوش گذشت، اما حالا که پیر شده ام و بچه هام منو آوردن اینجا، نمی دونم چرا اصلاً بهم خوش نمی گذره.
......................................................................
جای خالی اوپیرمرد هر روز صبح زود در حالی که یک بسته کوچک گندم در دست داشت، خودش را به پارک نزدیک خانه اش می رساند و در چند نقطه از پارک، گندم ها را خالی می کرد و بعد روی نیمکت همیشگی می نشست. تا ظهر با دوستانش از گذشته و جوانی و روزگار می گفت. اما آن روز، کبوترها گرسنه ماندند. جای او در نیمکت خالی بود و دوستان سیاه پوشش هیچ حرفی نمی زدند.
...........................................................................
چراغ ها خاموش شدهر دو پیرزن، خسته و غم زده مثل عادت شب های گذشته از پنجره اتاق به مردم و خیابان نگاه می کردند. یکی از آنها گفت: اون خانومی که با تلفن همراهش صحبت می کنه، چه قدر شبیه دختر منه. سه ساله ندیدمش. دلم خیلی براش تنگ شده. دومی گفت: اون آقایی که کنار ماشین سفید ایستاده، درست مثل سیبیه که با پسر من نصف کردند. اولی گفت: تو هم که هر روز قیافه های جدیدی را به جای پسرت نشان می دی. به نظرم از بس که به دیدنت نیومده، چهره شو کاملاً فراموش کردی! مستخدم خانه سالمندان رو به آنها کرد و گفت: برای امشب کافیه، وقت خوابه. چراغ ها خاموش شد.
.............................................................................
شرمندهمادربزرگ، نای راه رفتن نداشت.همه با او دعوا می کردند و مادربزرگ خجالت می کشید. آن روز که نوه اش او را به پارک برد، مادربزرگ موقع برگشتن دوباره پایش درد گرفت و نمی توانست راه بیاید. نوه، شرمنده نگاهش می کرد. وقتی او بچه بود و پاهایش خسته می شد، مادربزرگ او را بغل می کرد، اما الآن نوه نمی دانست چه باید بکند. ................................................................. نگاه نگرانبچه که بود، با دیدن مادربزرگ که همیشه موقع نشستن یا برخاستن از زمین، آه و ناله می کرد و هنگام راه رفتن، پاهایش را کج می گذاشت یا با کمر خمیده راه می رفت، حرص می خورد و در دلش می گفت: نمی دانم چرا این پیرزن ها، این قدر خودشان را لوس می کنند و درست راه نمی روند. حالا که خودش در مرز هفتاد سالگی است، وقتی می خواهد از جایش برخیزد و به اتاقش برود، با نگرانی، نگاه های نوه هفت ساله اش را دنبال می کند. :: بازدید از این مطلب : 901 |
|
آرشیو مطالب آخرین مطالب پیوند های روزانه مطالب تصادفی مطالب پربازدید چت باکس
تبادل لینک هوشمند پشتیبانی LoxBlog.Com
|